سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتابخانه شاهد
 
قالب وبلاگ

گزارش على(علیه السلام) از ماجراى شورا
على(علیه السلام) در گزارشى از ماجراى شورا، نخست چنین مى گوید:«حتّى إذا مضى لسبیله جعلها فی جماعة زعم أنّى أحدهم
; (این وضع همچنان ادامه داشت) تا آنکه او (خلیفه دوم) به راه خود رفت و در این هنگام (و در آستانه وفات) خلافت را در گروهى (به شورا) گذاشت که به پندارش من نیز یکى از آنان بودم».
سپس مى افزاید: «فیالله وللشّورى، متى اعترض الرّیب فىَّ مع الأوّل منهم حتّى صرتُ اُقرَن إلى هذه النّظائر!
; پناه بر خدا از این شورا! کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر و برترى من بر او) تردیدى وجود داشته باشد، تا چه رسد به اینکه مرا همسنگ امثال این افراد (اعضاى شورا) قرار دهند».
آنگاه همراهى و ورود خود به شورا را بازگو مى کند و مى فرماید: «لکنّی أسففْتُ إذ أسفّوا، وطِرْتُ إذا طاروا
; ولى من (به خاطر مصالح اسلام با آنها همراهى کردم) هنگامى که آنها پایین آمدند، پایین آمدم و هنگامى که پرواز کردند، پرواز نمودم».
سپس امیرمؤمنان(علیه السلام) به طور سربسته نتیجه شورا را بازگو مى کند و مى گوید: «فصغا رجل منهم لضغنه، ومالَ الآخر لصهره، مع هَن وهَن; سرانجام یکى از آنها به خاطر کینه اش از من روى برتافت و دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگرى (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست».(29)

برخى گفته اند: مراد از کسى که به خاطر کینه توزى از على(علیه السلام) روى گردان بود، طلحه بود; ولى برخى دیگر معتقدند طلحه در آن جلسه نبود و مراد سعد بن أبىوقّاص است.(30) و امّا آن کس که به خاطر خویشاوندى به عثمان مایل شد، عبدالرّحمن بن عوف بود; زیرا همان گونه که پیش از این گفته شد، عبدالرحمن با «امّ کلثوم» خواهر عثمان ازدواج کرده بود.
جمله «مع هن وهَن» کنایه از امور زشتى است که نمى توان به آن تصریح کرد(31) و شاید اشاره به انگیزه رأى عبدالرّحمن باشد که آن حضرت به او گفته بود: رأى وى به عثمان براى این بود که عثمان نیز پس از خویش، خلافت را به وى بسپارد.
بار دیگر نیز مراعات مصالح مسلمین
على(علیه السلام) در ماجراى شوراى شش نفره به خلافت نرسید و پس از اعتراض، با عثمان بیعت کرد; امّا نه از آن رو که او را شایسته این جایگاه بداند، بلکه آن حضرت براى جلوگیرى از ایجاد آشوب و پرهیز از درگیرى داخلى، راه همکارى را در پیش گرفت.
على(علیه السلام) در خطبه 74 نهج البلاغه این مسأله را به خوبى منعکس مى سازد. ماجراى شأن ورود این خطبه از این قرار است:

ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد: «پس از بیعت عبدالرّحمن و حاضران با عثمان، نخست على(علیه السلام) از بیعت خوددارى کرد و گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا در آن روز که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان مسلمانان پیمان برادرى برقرار کرد، در میان شما کسى جز من وجود دارد که آن حضرت میان او و خودش پیمان برادرى برقرار کند؟!» همگى پاسخ دادند: نه. سپس فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره او گفته باشد: «من کنتُ مولاه فهذا مولاه» گفتند: نه.
آنگاه فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من وجود دارد که پیامبر درباره او گفته باشد: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی; تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسى هستى، جز آنکه بعد از من پیامبرى نیست». گفتند: نه.
سؤال کرد: «آیا در میان شما کسى هست که در ارتباط با ابلاغ سوره برائت مورد اعتماد قرار گرفته باشد و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) درباره او فرموده باشد: این سوره را (براى قرائت بر مشرکان در سرزمین منا) جز من و یا مردى که از من است، نباید ابلاغ کند؟» همگى گفتند: نه.
فرمود: «آیا مى دانید که اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بارها از میدان جنگ فرار کردند، ولى من هرگز فرار نکردم؟» گفتند: آرى.
فرمود:«کدام یک ازما به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ازنظرخویشاوندى نزدیک تر است؟» گفتند: تو. اینجا بود که عبدالرّحمن بن عوف سخن على(علیه السلام) را قطع کرد و گفت: «اى على! مردم جز به عثمان راضى نبودند، بنابراین، خودت را به زحمت مینداز و در معرض خطر (شمشیر) قرار مده».
سپس عبدالرّحمن به گروه پنجاه نفرى که سرکرده آنان «ابوطلحه انصارى» بود رو کرد و گفت: اى ابوطلحه! عمر چه دستورى به تو داده است؟ گفت: به من دستور داده آن کس که میان مسلمانان اختلاف بیندازد را به قتل برسانم.
عبدالرّحمن آنگاه رو به على(علیه السلام) کرد و گفت: اکنون بیعت کن، وگرنه دستور عمر را درباره تو به اجرا خواهیم گذاشت!
على(علیه السلام) فرمود: «لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیرى; ووالله لاُسلمنَّ ما سَلِمت اُمور المسلمین، ولم یکن فیها جور إلاّ علىَّ خاصّة، إلتماساً لأجر ذلک وفضله، وزهداً فیما تنافستموه من زُخْرفه وزِبْرجه; شما خوب مى دانید که من از هر کس، به امر خلافت شایسته ترم (ولى شما به خاطر آنکه مرا در مسیر منافع خود نمى بینید، مانع آن شدید) امّا به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار مى کنم، تا از این طریق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زیورهایى که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید، پارسایى ورزیده باشم». سپس آن حضرت دست خود را دراز کرد و بیعت نمود.(32)

روشن است که على(علیه السلام) حاضر نیست براى رسیدن به خلافت ـ که حقّ اوست ـ از هر ابزارى استفاده کند و با درگیرى و لشکرکشى آن را به دست آورد. او ظلم بر خود را براى جلوگیرى از تفرقه و نابودى اصل اسلام تحمّل مى کند. امّا از یکسو، با امتناع نخستین خود و احتجاج با اصحاب شورا حقّانیت خود را بار دیگر در تاریخ ثبت کرد و از سوى دیگر، خشونت برخى از صحابه و کینه توزى آنان را براى آیندگان به تصویر کشید.
موضع طلحه
مطابق نقل طبرى وابن اثیر، روزى که براى عثمان بیعت گرفته شد، طلحه وارد مدینه شد; به او گفته شد: با عثمان بیعت کن! گفت: آیا همه قریش راضى اند؟ گفتند: آرى. آنگاه طلحه نزد عثمان آمد و گفت: آیا مردم با تو بیعت کردند؟ عثمان پاسخ داد: آرى. طلحه گفت: من نیز از آنچه مردم انجام دادند، روى گردان نخواهم شد. و در پى آن، با عثمان بیعت کرد.(33)
ولى بلاذرى مى نویسد: طلحه در منطقه «سَرات»(34) براى رسیدگى به اموالش رفته بود و پس از ضربت خوردن عمر، فرستاده اى با شتاب به سوى وى رفت و او را از ماجرا باخبر ساخت; طلحه نیز به سرعت به سوى مدینه حرکت کرد، امّا زمانى رسید که مردم با عثمان بیعت کرده بودند. طلحه با دیدن این ماجرا در خانه خود نشست و بیرون نیامد و گفت: «مثلی لایفتأت علیه ولقد عجلتم وأنا على أمری
; نسبت به من نباید خودرأیى مى شد (و نباید بدون حضور من تصمیم گرفته مى شد) شما عجله کردید در حالى که من در پى کارم رفته بودم».
عبدالرّحمن که از این ماجرا مطّلع شد، به نزد طلحه رفت، حرمت اسلام را نزد وى بزرگ شمرد و او را از ایجاد تفرقه پرهیز داد (و وادار به بیعت کرد).(35)

چهارم: تحلیل و بررسى
با آگاهى از تاریخ شوراى شش نفره و نحوه انتخاب عثمان چند نکته قابل توجّه است:
1. خلیفه دوم در بستر مرگ اظهار داشت که اگر سالم غلام آزاد شده حذیفه زنده بود، او را براى خلافت بر مى گزید، این در حالى است که او و ابوبکر در روز سقیفه در برابر انصار تصریح کردند که خلافت باید از میان قریش و خویشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باشد و از این رو، سعدبن عباده را از رسیدن به خلافت دور داشتند(36)، امّا در اینجا آرزو مى کرد که سالم زنده بود تا خلافت را بى تردید به او مى داد، با آنکه به تصریح مورّخان و رجال شناسان «سالم» اهل فارس بود.(37)
علاوه بر آن، فضایلى که از ابوعبیده جرّاح و سالم ذکر کرده و تصریح نمود اگر آنان زنده بودند ـ به سبب این فضایل ـ خلافت را به آنها مى سپرد، بیش از آن را على(علیه السلام) دارا بود، امّا حاضر نشد، به این حق اعتراف کند و آن حضرت را به خلافت معرّفى نماید.
همچنین اگر ملاک سابقه و شایستگى ـ بدون ملاحظه قومیّت ـ باشد، عمّار یاسر نیز از مجاهدان و سابقین در اسلام است و پدر و مادرش زیر شکنجه شهید شدند، چرا از او نامى نبرده است؟!
به نظر مى رسد برجستگى این دو تن، همراهى آنان با خلیفه در ماجراى سقیفه بود(38)، او حتّى خالد بن ولید را شایسته خلافت مى دانست، با آنکه خالد از سابقین در اسلام نبود و ماجراى کشتن مالک بن نویره و همبسترى با همسرش در همان شب در زمان ابوبکر، توسّط خالد، چنان عمر را خشمگین کرده بود که معتقد بود او باید رجم شود، ولى ابوبکر موافقت نکرد.(39) با این حال، او را شایسته خلافت مى شمرد!

2. او با آنکه على(علیه السلام) را شایسته این جایگاه مى دانست و معتقد بود که اگر وى به خلافت برسد، مردم را بر جاده حق نگه مى دارد، ولى با این حال، گاه با این بهانه که نمى خواهم خلافت را بر مردم تحمیل کنم و گاه به بهانه شوخ طبع بودن على(علیه السلام)از معرّفى آن حضرت خوددارى نمود.
اگر خوشبینانه قضاوت کنیم، باید گفت: چون خلیفه دوم روحیه اى تند و خشن داشت، نمى توانست مردى را که داراى روحیه نرم و شوخ طبعى است بپسندد; ولى روشن است که على(علیه السلام) نسبت به مسلمانان و مؤمنان مهربان و خوشرو بود، ولى در برابر متجاوزان، معاندان و ستمگران سخت و نستوه. این روحیه اى است که آن حضرت هم در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و هم بعدها در طول خلافت پنج ساله خود نشان داد و این چیزى است که قرآن به آن دستور داده است.
علاوه بر آن، بهانه عدم تحمیل خلیفه بر مردم نیز پذیرفته نیست; زیرا اوّلا; خود عمر در ماجراى سقیفه، خلافت ابوبکر را بر مردم تحمیل کرد. ثانیاً; توده مردم به على(علیه السلام) علاقمند بودند و از خلافت او استقبال مى کردند.
3. تشکیل شورا به این شکل خاص از چه مبنایى نشأت گرفته است. اگر بنا هست به فرمان خداوند به مشورت در امور عمل شود(40)، باید خلیفه دوم خود پس از مشورت با بزرگان و مردم، کسى را به عنوان خلیفه معرّفى کند. نه آن را به شورایى بسپارد آن هم مرکب از چند نفر محدود.
در حقیقت، کار خلیفه دوم از قسم مشورت نیست; بلکه تشکیل هیأت انتصابى جهت مشورت میان خود و تعیین خلیفه است و با مشورت مورد نظر اسلام متفاوت است.
از سوى دیگر، این نوع تشکیلات نه از قسم مراجعه به آراى عمومى است و نه مراجعه به خبرگان امّت. زیرا در این صورت باید دیگر بزرگان مهاجر و انصار نیز مورد مشورت ومراجعه قرار مى گرفتند و محدوده آن در شش نفر خلاصه نمى شد.
مبناى گزینش برخى از این افراد نیز بیشتر به جریان قبایلى و قومى شبیه است تا شایسته گزینى. گویا خلیفه دوم از سه قبیله بانفوذ قریش یعنى بنى هاشم، بنى امیه و بنى زهره افرادى را براى این شورا برگزید; چرا که خود وى (مطابق بعضى از نقل ها) پاره اى از عیوب براى برخى از افراد شورا برشمرد که نشان از ضعف مدیریت و عدم شایستگى آنان در خلافت است.
مثلا درباره زبیر گفت: تو یک روز انسان و روز دیگر شیطانى; و سعدبن ابىوقّاص را کارآزموده جنگى دانست، نه شایسته خلافت; به عبدالرّحمن گفت: خلافت به انسان ضعیفى مانند تو نمى رسد و عثمان را کسى دانست که بنى امیّه را بر گُرده مردم سوار مى کند و به سبب ستم آنان، و شورش همگانى خود را به کشتن مى دهد و طلحه را تحت فرمان همسرش معرّفى کرد. (مدارک آن گذشت).
4. فرمان خلیفه به گردن زدن همه آن شش نفر در صورت عدم توافق و کشتن اقلیّت در صورت مخالفت با اکثریت نیز هیچ گونه مبناى شرعى و دینى ندارد.
ممکن است اعضاى شورا نتوانند بر سر انتخاب خلیفه به توافق برسند، در این صورت مى توانست خلیفه ساز و کار مناسبى دیگر را پیش بینى کند، نه دستور قتل شش تن از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را صادر نماید.
علاوه بر آن، در صورتى که بعضى از اعضا با خلیفه منتخب موافق نباشد و بیعت نکند، چرا باید گردن او زده شود. زیرا بیعت نکردن با خروج بر ضدّ خلیفه متفاوت است، همان گونه که در زمان خلافت على(علیه السلام) افرادى مانند سعد بن ابىوقّاص، عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت و زید بن ثابت با آن حضرت بیعت نکردند، امّا على(علیه السلام) آنها را آزاد گذاشت.(41)
5. خلیفه دوم در حالى که به اعضاى شورا مى گوید: شما کسانى هستید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شما راضى بود، ولى درباره طلحه مى گوید: تو کسى هستى که به خاطر جمله اى که درباره حجاب گفته بودى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حالى که از تو ناراضى بود، از دنیا رفت. در حقیقت، سخنان نخستین خود را با جمله اخیر نقض مى کند!
6. دادن حقّ رأى نهایى ـ در صورت تساوى ـ به عبدالرّحمن بن عوف نیز سؤال برانگیز است. او در حالى عبدالرّحمن را صاحب این امتیاز کرد که هرگز عبدالرّحمن در سابقه و فضایل و شایستگى به على(علیه السلام) نمى رسید. اگر امتیازات به سبب سابقه و جهاد است، باید کفّه اى که على(علیه السلام) در آن است سنگین تر باشد.
7. گزینش اعضاى شورا به گونه اى بود که از آغاز محرومیّت على(علیه السلام) از خلافت قابل پیش بینى بود; همان گونه که خود آن حضرت بیان کرد. زیرا از یک سو، سعد بن ابىوقّاص وعبدالرّحمن بن عوف هر دو از یک قبیله بودند و آنان با یکدیگر متّحد بودند. از سوى دیگر، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان عثمان و عبدالرّحمن عقد اخوّت بسته بود(42) و همچنین عبدالرّحمن داماد عثمان نیز بود.
طلحه نیز از قبیله «تَیْم» بود; از همان قبیله خلیفه اوّل. علاوه بر آن، داماد ابوبکر نیز بود، زیرا امّ کلثوم دختر ابوبکر و خواهر عایشه همسر او بود(43). روشن است از نظر تمایلات قبیله اى با توجّه به آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، او به على(علیه السلام)متمایل نباشد. بنابراین، تنها زبیر که مادرش (صفیّه) از بنى هاشم و پسر عمّه على(علیه السلام) بود، مى توانست به على(علیه السلام)متمایل باشد.

همان گونه که گذشت عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیزازعلى(علیه السلام) خواست وارد شورا نشود، چرا که به اعتقاد او خلافت را به على(علیه السلام)نمى دادند.
بنابراین، نحوه چینش این افراد به گونه اى بود که کارشناسان پیش بینى مى کردند، رداى خلافت بر اندام عثمان پوشانده شود.
جالب آنکه خود خلیفه دوم نیز پیش بینى خلافت عثمان را مى کرد!
ابن سعد در کتاب الطبقات مى نویسد: «سعید بن عاص اموى مى گوید: در زمان خلافت عمر نزد او آمدم و تقاضا کردم مقدارى بر زمین خانه ام بیفزاید. عمر فرداى آن روز با من به خانه ام آمد و با پاى خود خطى کشید و مقدارى بر زمین خانه ام افزود. گفتم: اى امیرمؤمنان! بیشتر به من زمین بدهید که اهل و عیال من زیادند! گفت: اکنون همین مقدار براى تو کافى است، ولى این سخن را پنهانى به تو مى گویم که به زودى، پس از من کسى حاکم خواهد شد که رعایت پیوند خویشاوندى تو را خواهد نمود و خواسته تو را برآورده خواهد ساخت (... سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک ویقضی حاجتک
).
سعید مى افزاید: «دوره حکومت عمر صبر کردم، تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شورا به خلافت رسید. او رعایت خویشاوندى مرا کرد و بسیار به من احسان نمود و خواسته مرا برآورده ساخت».
احسان عثمان به سعید بن عاص، تا آنجا بود که وى را پس از عزل ولید بن عقبه، به فرماندارى کوفه منصوب کرد.(44)

البته جاى شگفتى نیست که خلیفه دوم چنین پیش بینى درباره عثمان نماید و با نقشه حساب شده اى او را به خلافت برساند. زیرا مطابق بسیارى از نقل ها، ابوبکر در حال احتضار عثمان را احضار کرد تا وصیّتى در امر خلافت بنویسد. به او گفت: «بنویس بسم الله الرّحمن الرّحیم، این وصیتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است. امّا بعد...
ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولى عثمان خودش این جمله ها را نوشت:
«امّا بعد، فإنّى قد استخلفتُ علیکم عمر بن الخطّاب، ولم آلُکُم خیراً
; من عمر بن خطّاب را بر شما خلیفه قرار دادم و از هیچ خیر و خوبى در حقّ شما فروگذار نکردم!».
هنگامى که عثمان این جملات را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او همه آنچه خود نوشته بود را نیز خواند; ابوبکر تکبیر گفت و سپس افزود: من تصوّر مى کنم (این که عجله کردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى این بود که) ترسیدى اگر من به هوش نیایم و بمیرم، مردم دچار اختلاف شوند. عثمان گفت: آرى، چنین بود. ابوبکر در حقّ او دعا کرد!(45)
خلیفه دوم از یک سو تصریح به نام عثمان نمى کند، تا متّهم به جانبدارى نشود، اما از سوى دیگر محبّت و احسان عثمان در سال 13 هجرى را در سنه 23 جبران مى کند: (هَلْ جَزَاءُ الاِْحْسَانِ إِلاَّ الاِْحْسَان
ُ).
8. امیرمؤمنان على(علیه السلام) با این پیش بینى که خلافت به او نمى رسد، باز هم وارد شورا شد; این اقدام مى تواند دو دلیل عمده داشته باشد.
نخست آنکه: آن حضرت خود را شایسته امامت و خلافت مى دانست و لازم مى دید در آن جلسه شرکت کند و با استدلال، حقّانیت خود را اثبات نماید و در صورت عدم مشارکت ممکن بود گفته شود که او چون خود را لایق این جایگاه نمى دید، در آن شرکت نکرد و یا اگر مى آمد، ما او را خلیفه مى کردیم. روشن است مردى مانند آن حضرت که معتقد است از هر کسى به جانشینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شایسته تر است و معتقد بود از روز پس از وفات آن حضرت، باید در جایگاه رهبرى مردم قرار گیرد، ولى او را سال ها از این منصب دور نگه داشته اند، از این فرصت استفاده کند و براى مقام رفیع امامت امّت تلاش نماید. این تلاش و شرکت، یک بار دیگر حقّانیت او را در دست یابى به آن جایگاه روشن ساخت و همچنین سیاست خلیفه دوم و ترفند برخى از اعضاى شوراى منتخب را براى محروم ساختن وى از این جایگاه نمایان کرد. و این نکته مهمّى براى ثبت در تاریخ و قضاوت آیندگان است.
دوم آنکه: خود آن حضرت علت حضورش را در آن جلسه براى دورى از تفرقه دانست. به این معنا که امیرمؤمنان على(علیه السلام) همچون  گذشته مصلحت اسلام و وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى را مورد لحاظ قرار داد و براى اجتناب از ایجاد تشتّت و تفرقه و کمک به وحدت مسلمانان از عزلت و مخالفت و موضع گیرى دورى جست و به شوراى منتخب پیوست.
9. نکته جالب توجّه، طرفداران عثمان و على(علیه السلام) در میان مردم بود; خواندیم که افرادى همانند عمّار یاسر و مقداد که از مؤمنان پاکباخته و از سابقان در اسلام و از بدریّون بودند; از على(علیه السلام) طرفدارى مى کردند; ولى چهره هایى که تا آخرین توان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مخالفت کردند و از روى اجبار و اکراه اسلام آوردند و برخى از آنها خونشان را پیامبر(صلى الله علیه وآله)هدر دانسته بود، از عثمان طرفدارى مى نمودند.
این گروهِ دور مانده از منصب هاى اجتماعى و دشمنان اسلام و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در على(علیه السلام) چه مى دیدند که با خلافت او مخالف بودند و در عثمان چه ویژگى هایى را نشان داشتند که یکپارچه از او طرفدارى مى کردند. این مسائل را تاریخ به مرور زمان پاسخ داد و حیف و میل هاى اشراف قریش در خلافت عثمان و مخالفت و نبرد آنان با على(علیه السلام) در عصر خلافت آن حضرت، به روشنى از نیّات آنان پرده برداشت.
شیخ محمد عبده دانشمند معروف اهل سنّت و شارح برجسته نهج البلاغه در توضیح خطبه 74 نهج البلاغه مى نویسد: «بیعت عثمان صحنه مبارزه میان حکومت قبایلى قریش ـ همان کسانى که  سخت ترین جنگ ها را بر ضدّ اسلام راه انداختند ـ و میان توده مردمى بود که با شور و اشتیاق اسلام را پذیرفته بودند. آنان که براى عثمان خلافت را آماده ساختند و آنان که از بیعت وى پشتیبانى کردند، کسانى بودند که از خلافت فقط امارت قریش مى فهمیدند نه غیر آن. و هرگز در محاسبات آنان خلافت به عنوان ریاست اسلامى که باید از مستضعفان حمایت کند و از محرومان دفاع نماید، نبوده است...».
سپس مى افزاید: «آن گفتگویى که در بیرون منزلى که براى تعیین خلیفه اجتماع کردند میان مردم صورت گرفت به خوبى گواهى مى دهد که توده مردم با على(علیه السلام) بودند، ولى مردانى از قریش که پیش از این با پیامبر(صلى الله علیه وآله) جنگیدند ـ فقط این گروه ـ ضدّ على(علیه السلام) بودند».
آنگاه در یک جمله کوتاه مى نویسد: «وبنفس العصبیّة والحقد اللَّذیْن حاربوا بهما محمّداً، حاربوا بهما علیّا
ً; آنان با همان «تعصّب» و «کینه اى» که با محمّد جنگیدند، با همان دو انگیزه با على(علیه السلام) مخالفت نموده و پیکار کردند».
شیخ محمد عبده آنگاه آن گفتگوها را نقل مى کند (که ما آن را به نقل از طبرى ذکر کرده ایم) و در پایان مى نویسد: «ولى در نهایت عبدالرّحمن قرشى با عثمان بیعت کرد و هنگامى که عمّار ناراحت از آنجا برخاست،  تمامى  قریش به او توهین کردند و او را از خود راندند».(46)

10. طرح عبدالرّحمن بن عوف براى محروم ساختن على(علیه السلام) از خلافت و سپردن آن به عثمان نیز بسیار زیرکانه بود. او براى رفع اتهام از خویش و اثبات بى طرفى خود در حضور مردم، نخست على(علیه السلام) را فرا خواند و براى بیعت با وى، شرطى را مطرح کرد که مطمئن بود آن حضرت نخواهد پذیرفت; و آن، بیعت با شرط عمل به سیره شیخین (همراه با عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بود. زیرا از یک سو مى دانست که على(علیه السلام) در طول خلافت آن دو تن، منتقد عملکرد آنان بود. علاوه بر آنکه خود را منصوب از سوى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى دانست، از نظر فضایل و مراتب علمى نیز از آنان بسیار برتر بود، تا جایى که مرجع علمى و گره گشاى مشکلات دو خلیفه بود. نمى توان از افضل خواست، مطابق سیره مفضول عمل کند.
از سوى دیگر، عبدالرّحمن مى دانست که على(علیه السلام) مرد حقّ است و حاضر نیست براى رسیدن به خلافت از خلاف گویى استفاده کند; امروز وعده عمل به سیره ابوبکر و عمر دهد و فردا که به حکومت رسید، مطابق نظر خویش عمل نماید. پس از شنیدن جواب منفى از على(علیه السلام) عثمان را فراخواند و همین شرایط را براى او مطرح ساخت و در پى شنیدن جواب مثبت با او بیعت نمود. اینجاست که على(علیه السلام) با صراحت این طرح را خدعه اى مى نامد.
* * *
 
در اینجا دو نکته دیگر نیز قابل توجّه است:
نخست آنکه: هر چند عثمان وعده داد که مطابق سیره ابوبکر و عثمان عمل نماید، ولى تاریخ نشان مى دهد که او هرگز چنین نکرد. از جمله آنکه وى حکم بن ابى العاص و پسرش مروان را که رانده شده و تبعیدى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بودند و ابوبکر و عمر نیز اجازه ورود به مدینه را به آنها ندادند، مورد محبّت قرار داد; آنها را وارد مدینه ساخت و عطایایى به آنان بخشید و حتّى مروان را مشاور اعظم خود قرار داد.(47)
علاوه بر آن، با بذل و بخشش بیت المال به خویشاندان و گماردن افراد ناصالح از خویشان خود به مناصب نیز، از سیره گذشتگان تخطّى کرد.(48)
دیگر آنکه: على(علیه السلام) معتقد بود، عبدالرّحمن به آن انگیزه که عثمان پس از خودش، او را خلیفه قرار دهد، با وى بیعت نمود و آنگاه فرمود: «والله کل یوم هو فی شأن; خداوند هر روز در شأن و کارى است»(49)اشاره به اینکه خداوند نمى گذارد تو به مقصودت برسى.
جالب آنکه پس از مدّتى میان عبدالرّحمن و عثمان اختلاف افتاد. ابن عبد ربّه مى نویسد: «پس از آنکه عثمان جوانان ناشایست از خاندان خود را به امارت شهرها برگزید و آنان را بر بزرگان اصحاب برترى داد; به عبدالرّحمن اعتراض شد که این نتیجه تصمیم توست. عبدالرّحمن گفت: من گمان نمى کردم، چنین شود. آنگاه به نزد عثمان رفت و او را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت: من خلافت را به تو واگذار کردم به این شرط که در میان ما به سیره ابوبکر و عمر رفتار کنى; ولى تو با سیره آنان مخالفت کردى و به خاندانت توجّه ویژه نمودى و آنان را بر گرده مسلمانان مسلّط ساختى!
عثمان پاسخ داد: عمر دست خویشاوندانش را براى خدا از حکومت قطع کرد و من نیز به خاطر خدا به آنان مهربانى مى کنم و بذل و بخشش مى نمایم (هر دو به خاطر خداست!!).
عبدالرّحمن ناراحت شد و گفت: «للهِِ علىَّ أن لا اکلّمک أبداً
; با خدا پیمان مى بندم که هرگز با تو سخن نگویم» و همین گونه نیز عمل کرد و تا هنگام مرگ با عثمان سخن نگفت. حتى وقتى که بیمار بود و عثمان به عیادتش آمد، عبدالرّحمن چهره اش را به سمت دیوار کرد و با او سخن نگفت.(50)
بنابر نقل بلاذرى، عبدالرّحمن وصیت کرد پس از مرگش عثمان بر او نماز نگذارد. از این رو، پس از مرگ عبدالرّحمن، زبیر بر او نماز خواند و برخى مى گویند سعد بن ابىوقّاص بر او نماز گذارد.(51)

11. همان گونه که در تاریخ خواندیم، این بار نیز على(علیه السلام) با میل و رغبت با خلیفه وقت بیعت نکرد و در واقع بیعت او زیر سایه تهدید صورت گرفت و آن حضرت براى حفظ وحدت مسلمین آن را پذیرفت. بنابراین، مى توان گفت: از نظر على(علیه السلام) که میزان حقّ و مصداق اتمّ حدیث ثقلین است، خلافت عثمان مشروعیّت نداشت، با نوعى نیرنگ انجام پذیرفت و با تهدید اِعمال شد.
12. پى آمدهاى شوراى شش نفره و انتخاب عثمان نیز در تحوّلات تاریخ اسلام قابل دقّت و بررسى است.
نخستین ره آورد کار خلیفه دوم این بود که آن پنج نفر خود را همطراز على(علیه السلام) و شایسته تصدى امر خلافت دیدند. بعدها نیز باقیمانده آن گروه، به عنوان افرادى که عضو شوراى شش نفره بودند، داراى اهمیتى در جامعه اسلامى شدند. از این رو، در زمان خلافت على(علیه السلام) معاویه نامه اى به زبیر مى نویسد و از او مى خواهد به شام برود تا خود و مردم شام با او به عنوان خلیفه بیعت کنند.(52)
در پاره اى از نقل هاى تاریخى آمده است که معاویه به زبیر نامه نوشت که من براى تو و بعد از تو براى طلحه بیعت گرفته ام، بنابراین عراق را از دست ندهید.(53)

پى آمد بسیار تأسّف بار دیگر شورا که با انتخاب عثمان اتفاق افتاد، تقویت جبهه بنى امیّه بود. آنان که دشمنان قسم خورده رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودند و پس از فتح مکه و در لواى پیروزى چشمگیر اسلام به ظاهر مسلمان شده بودند، ناگهان قدرت یافتند. مروان بن حکم مشاور اعظم عثمان شد و معاویه بیش از گذشته در شام تقویت گردید. و افرادى مانند عبدالله بن عامر و عبدالله بن ابى سرح که در جبهه مخالف اسلام بودند و خون برخى از آنان را پیامبر(صلى الله علیه وآله) هدر اعلام کرده بود و از ترس اسلام آورده بودند و همچنین ولید بن عقبه که آیه 6 سوره حجرات(54)درباره او نازل شده، به فرماندارى شهرها منصوب شدند. صحابى معروفى چون ابوذر به ربذه تبعید شد و در غربت جان داد(55) و صحابى جلیل القدرى همچون عبدالله بن مسعود مورد آزار و توهین و ضرب و شتم قرار گرفت.(56)
خلیفه دوم با آنکه پیش بینى مى کرد اگر عثمان خلیفه شود، خویشاوندان خود را بر مردم مسلّط مى سازد، ولى طرح خلافت را به گونه اى چید که از آن عثمان بیرون آید.

روشن است که تقویت جبهه اموى فرجامى همچون جنگ هاى جمل و صفین را در پى داشت و سبب تضعیف حکومت اسلامى على(علیه السلام) شد. چرا که در ماجراى جنگ جمل، مروان بن حکم و برخى دیگر از امویان حضور داشتند و معاویه نیز طلحه و زبیر را تحریک به برپایى آن جنگ کرد.
جنگ صفین نیز محصول طغیان معاویه و جبهه گیرى او در برابر على(علیه السلام) بود. از دل آن جنگ، خوارج برآمدند و جنگ نهروان پیش آمد و ابن ملجم خارجى قاتل على(علیه السلام) شد.
با شهادت آن حضرت و خیانت برخى از یاران امام حسن(علیه السلام)، زمینه هجوم و لشکرکشى معاویه فراهم شد و در نهایت موفق شد زمام حکومت را به دست گیرد و حکومت اموى را بنیان نهد که یکى از عواقب شوم آن، ولایت عهدى یزید و در نهایت حکومت او بود که شهادت امام حسین(علیه السلام) و ماجراى کربلا، حمله به مدینه و آتش زدن کعبه را در پى داشت.
اگر سیر تاریخى کربلا و عاشورا را پى گیرى کنیم سرِ آن رشته، به شوراى شش نفره مى رسد که خلافت عثمان و سپس تقویت جبهه اموى را در پى داشت و هنوز که هنوز است رنج آن زخم عمیق بر اندام تاریخ اسلام نمایان است و آثارش تاکنون نیز باقى است.
نتیجه آنکه، پیامد کوتاه مدت شوراى شش نفره، خلافت عثمان، رواج تبعیض و خویشاوند سالارى و تقویت جبهه اموى در عصر زمامدارى او بود و پیامد درازمدّت آن ـ که هنوز اسلام و امّت اسلامى از آن رنج مى برد ـ تضعیف جبهه اهل بیت(علیهم السلام)، شورش علیه امیرمؤمنان على(علیه السلام) و سلطه فرزندان ابوسفیان و مروانیان بر جان و مال مردم و تاخت و تاز علنى به ارزش هاى اسلامى بود.
داستان جعل حدیث در عصر معاویه(57) و بدعت هاى فراوان در دین در عصر او و فرزندش یزید، لعن و ناسزاگویى علنى به على(علیه السلام) بر فراز منابر و ماجراى غم انگیز کربلا و آثار مخرّب فرهنگى حکومت آنان و ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان و پدیدآمدن فرقه هاى گوناگون همه و همه از آثار درازمدّت شوراى شش نفره است که همچنان امّت اسلامى از آن رنج برده و بار آن تصمیمِ ناصواب، بر دوش امت سنگینى مى کند. (بررسى این پیامدها خود کتاب مستقلى را مى طلبد).
پایان بخش این بحث، سخن ابن ابى الحدید معتزلى است; او درباره شوراى شش نفره مى نویسد: «... فإنّ ذلک کان سبب کلّ فتنة وقعت وتقع إلى أن تنقضى الدّنیا
; سبب ایجاد هر فتنه اى که واقع شده و تا پایان دنیا واقع خواهد شد، همان شوراست».(58)
* * *


[ سه شنبه 90/3/17 ] [ 5:21 عصر ] [ پیام ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 105701